جوانمرگی در ادبیات و اعتقادات ایرانیان سابقه غریبی دارد از سیاوش و سهراب گرفته تا اسفندیار و حضرت علی اکبر و جوانان جنگ
و جالب این که هر کدام از آنها به نحوی به قصه ها و آیین ها و اسطوره ها پیوسته اند.
مورد مرتضی پاشایی و توجه تامل برانگیز مردم به خاکسپاری وی، بیش از آن که حاصل جو زدگی و مرده پرستی و فن آوری وایبر و فیس بوک و غیره داشته باشد ریشه در اسطوره جوانمرگی در ناخودآگاه جمعی ما دارد.
ایرانیان همواره در آیین های مرگ یک جوان به دنبال ارزشها و عواطف از دست رفته و یا سرکوب شده خود می گردند.
مورد خاص مرتضی پاشایی گرچه با تحلیلهای فراوانی از طرف مردم و رسانه ها رو به روست اما مورد جالبی از تقابل بخش رسمی جامعه با فرهنگ عامه مردم است.
گرچه در این مورد خاص بخش رسمی جامعه به سردمداری صدا و سیما با تفکر بیشتر و همدلانه تر از موارد قبلی عمل کرد اما هنوز راه بسیاری باقیست تا شکاف بین جوانان و ارزشهایشان با بخش رسمی جامعه اصلاح شود.
در کشور ما سالیان دراز موسیقی پاپ ممنوع بود تا اواسط دهه هفتاد که این موضوع آهسته آهسته جای خود را در جامعه پیدا کرد و البته این هم به خاطر فشار جوانان به بخش رسمی جامعه بود.
و این تمام ماجرا نیست جوانان ما در این سالها جز مواردی که به حضورشان احتیاج است همواره در جایکاه متهم خود را حس کرده اند گاه به خاطر موسیقی گاه به خاطر معاشرت با همنوعان خود گاه به خاطر ازدواج نکردن گاه به خاطر چت و وایبر و.....
این در حالیست که جامعه ما با این همه توقع رو به راه بودن هنوز ابزار لازم یک زندگی سالم یعنی کار را نتوانسته است برای این قشر فراهم کند.
جوانانی که چه در جنگ و چه در میدانهای دیگر اعم از اجتماعی و فرهنگی همیشه نشان داده اند که می توانند بهترین باشند به خاطر امکاناتی که جامعه از آنها دریغ می دارد دچار جوانمرگی در قوه و استعداد می شوند و درهای صدها نوع راه و بیراه برآنان گسترده می شود.
این جوانان طبیعیست با حنجره فردی که می گوید "کسی که واسش مردی دوستت نداره " احساس همذات پنداری کنند و جنازه وی را چنان که آرزوهای بر باد رفته خود ، بر دوش بکشند.
استقبال جوانان از جاودانگی پاشایی نه مورد اول است نه مورد آخر تنها باید امید داشت آنان که باید پیام چنین حضوری را درک کنند به روشنی دریابند که جامعه ایران با تمام امکانات بالقوه اش باید فرصت بیشتری برای حیات و بروز استعداد پاشایی و پاشایی ها فراهم کند.