لزوم همپوشانی تفکر طراحی و استارتآپ ناب
به گزارش بورس نیوز؛در قسمت قبل در مورد تفکر طراحی صحبت کردیم و اینکه نقطه شروع رویکرد آن، احساسات است، نه دادههای آماری. گفتیم برخلاف دانشمندان که اولویتشان شواهد قطعی و دادههای واقعی است، متفکران طراحی اول وضعیت احساسی موضوعات موردنظر خود را بررسی میکنند. اما برای تولید یک محصول باید بین دادههای آماری و احساسات توازن ایجاد کنیم و این کار با متد استارتآپ ناب امکانپذیر است.
اما یک اظهارنظر نقادانه در مورد استارتآپ ناب، این است که در حلقه «ساخت، سنجش، یادگیری» (که در قسمت قبل توضیح داده شد) ایدهها و فرضیهها از هیچجایی نشات نمیگیرند.
خیلی خوب میشد اگر ایدههایی که بهدقت در استارتآپ ناب تست میشدند، مبتنی بر دیدگاههایی بودند که بهصورت همدلانه در مورد نیازهای مشتری بهدست آمده بود. یک نظر نقادانه دیگر این است که بیشتر افراد فرضیات را بهخوبی تعریف و تصدیق نمیکنند و فقط اجازه میدهند سوگیری تاییدی (یعنی آنچه بهطور طبیعی بهدنبال آن هستیم تا باورها و اطلاعات قبلی ما را تایید کند) آنها دستورالعملها را تعیین کنند.
ما میتوانیم بهسادگی و با همپوشانی دو رویکرد تفکر طراحی و استارتآپ ناب، مسائل کوچک را حلوفصل کنیم، چون نقطه قوت یکی از اینها نقطه ضعف آن یکی است و بالعکس. تخصص تفکر طراحی کشف نیازهای مشتریان از طریق همدلی با آنها، شناسایی تمایلات و ناامیدیهای آنها، و تولید ایدههایی برای رسیدن به راهحلهای بهتر است. برتری استارتآپ ناب، در آزمایش کردن ایدههای تولیدشده به سادهترین شکل ممکن است و تضمین میکند که آیا یک راهحل پیداشده مناسب است و کارآیی لازم را دارد یا نه. این دو مدل، همپوشانی قوی دارند.
استارتآپ ناب یکسری مراحل را در شروع کار نادیده میگیرد و تفکر طراحی هم در پایان کار یک میانبر میزند. پس چرا با ترکیب آنها در قالب یک مدل، به بهترین کارآیی نرسیم؟ مثل این است که از دوتا آباژور، یک دمبل درست کنیم؛ کاملا نوآورانه!
من چنین ترکیبی را «گردونه نوآوری رو به رشد» (shiftup innovation vortex) (شکل) مینامم. این گردونه از هفت جریان کاری مختلف تشکیل شده است. تعدادی از آنها را در این بخش و بقیه را در بخش بعدی توضیح میدهیم.
۱- فضاسازی. اولین جریان گردونه نوآوری که «فضاسازی» نام دارد، به این معنی است که باید نوآوری را در یک قلمرو خاص محدود کرد. دوست ندارم این را بگویم، اما شما نمیتوانید همه مشکلات عالم را حل کنید. باید بر یک چیز متمرکز شوید. این یعنی حتی قبل از مشاهده افراد و مصاحبه کردن با آنها، باید بدانید چه افرادی ممکن است بیشترین ربط را بهشما داشته باشند. قبل از اینکه همدلی کردن با کاربران خود را شروع کنید، باید تصمیم بگیرید این کاربران چه کسانی میتوانند باشند. «چشمانداز محصول» و انتخاب «پرسونای ناب» شما در اینجا کاملا ابزارهای مناسبی بهشمار میروند. جریان فضاسازی، باید شما را به سوی تصمیمگیری در مورد اینکه کدام بخش از دنیا ارزش تحقیق کردن و بهبود را دارد، سوق دهد.
۲- همدلی. جریان بعدی، همدلی است که مدلهای تفکر طراحی در همینجا شروع میشوند و میدرخشند. این جریان یعنی تا جاییکه ممکن است کاربران بالقوه، ناامیدیها، آرزوها و تجربیات آنها را پیدا کنید. متفکران طراحی خود را غرق در محیط کاربران هدف خود میکنند و از طریق یک تجربه دست اول، عمیقترین شناخت را در مورد کلیه مسائل مربوط به آنها بهدست میآورند. آنها از طریق همدلی کردن با کاربران خود، فرضیاتی که خودشان ساختهاند را کنار میگذارند و در مورد اینکه افراد چگونه موقعیتهای آنها را تجربه میکنند، به دیدگاههای درستی میرسند. تکنیکهای خاصی که در اینجا مورد استفاده قرار میگیرند، عبارتند از: بازدید از سایت، مصاحبه با مشتری، خرید با لباس مبدل، نقشههای همدلی و پیگیری دادههای مشتری از طریق وبسایتها. نتیجه این جریان، انبوهی از یافتههای پژوهشی ساختارنیافته است که هم محتوای احساسی و هم محتوای عدد و رقمی را شامل میشود.
۳- همگذاری. با اینکه در استارتآپهای ناب در مقایسه با تفکر طراحی تاکید کمتری بر همدلی صورت میگیرد، اما به بنیانگذاران و رهبران کسبوکار استارتآپهای ناب توصیه میشود خودشان را غرق در محیط مشتریان هدف خود کنند تا قبل از چسبیدن به یک راهحل خاص، شناخت شخصیتر و دست اولتری نسبت به نیازها و تمایلات آنها بهدست آورند. برخی بنیانگذاران تا حدی در این مسیر پیش میروند که وارد شغلی که مشتریان دارند میشوند یا تقاضا میدهند که برای آنها کارآموزی کنند تا هر چیزی را که به کار آنها مربوط است یاد بگیرند و چالشها، راهحلهای موجود و کمبودهای آنها را بشناسند.
در جریان «همگذاری»، مشاهدات شما باید پردازش و بررسی شوند تا به مشکلاتی هستهای برسید که نیاز به رفع و رجوع دارند. در این مرحله است که میتوانید همه دادههای ورودی بهدست آمده را به توصیفی از «کارهایی که باید در مورد مشتری انجام شود» تبدیل کنید. آنها چگونه- آگاهانه یا ناخودآگاه- نشان میدهند که مشکلی وجود دارد که باید حل شود؟ در مورد محصولات و راهحلهای فعلی، چه چیزی وجود دارد که بهدرد آنها نمیخورد؟ مشکلاتی که شما حل میکنید، ممکن است تاییدکننده آنچه در جریان فضاسازی شناسایی کردهاید باشند، اما با دیدگاههای جدیدی که بهدست آوردهاید، ممکن است نظرتان تغییر کند. نتیجه این جریان باید تعریف مشخص یک مشکل به زبان انسانی باشد.