به گزارش بورس نیوز، مهدی کتابی متولد سال ۱۳۳۵ در اصفهان، دارای همسر و چهار فرزند است. تحصیلات وی مهندسی متالورژی از دانشگاه صنعتی اصفهان است و دقیقاً در سال ۱۳۵۶ به استخدام ذوب آهن اصفهان درآمد. طی ۳۰ سال خدمت در این مجتمع بزرگ صنعتی در بیشتر جاها و از جمله نیروگاه حرارتی، آزمایشگاه مرکزی و در هر ۴ کارگاه نورد مشغول به کار شد.
در این جا خاطرات او از کار در ذوب آهن اصفهان و حضور در جبههها را به شرح زیر دنبال میکنیم:
۱- از آموزشهای بدو استخدام تا مربیگری آموزش نظامی در پادگان مالک اشتر: در بدو ورود به ذوب آهن وارد قسمت آموزشگاه توحید شده و موفق به اخذ مدرک فوق دیپلم رشته کنترل اندازه گیری شدم. بعد از این دوره آموزشی، عملاً مشغول به کار شدم و سرانجام در سال ۱۳۸۵ بازنشسته شدم. در ذوب آهن اصفهان همکاران عزیزمان همت، اراده، سعی فراوان و محبت زیادی داشتند و به همین دلیل کارکنان شرکت و امثال ما توانستیم به جایگاهی واقعی و شایسته خود برسیم. فعالیتهای بسیجی و مشارکت من در جبهه و جنگ از سال ۱۳۵۹ با ورود به بخش آموزشی پادگانی به نام مالک اشترکه در جوار ذوب آهن قرار گرفته بود شروع شد. ما در آن جا آموزشهای تاکتیکی و رزمی لازم را طی کرده و با توجه به آموزشهایی که دیده بودیم به عنوان مربی آموزشی مشغول خدمت وآموزش دیگر نیروهای ذوب آهنی و خارج از آن شدیم. بنا به قول مسئولان نظامی آن زمان و دوستانی که برای آموزشهای ۴۵ روزه به این مرکز وارد شده بودند، آموزش های نظامی تماماً مناسب، کامل و پیشرفته بودند و افراد در پایان دوره، خروج از پادگان برای شان سخت و غم انگیز شده بود. از این جهت پادگان ذوب آهن اصفهان معروف و معتبر شد و تصمیم گرفته شد که این مرکز به صورت دایمی و شبانه روزی باشد. من در طی این مدت چند بار نیز به منطقه جنگی و خط مقدم رفته و ضمن خدمت در جبهه با مسایل مورد نیاز جبهه و انتقال و ارایه آموزشهای لازم به پادگان نیز آشنا شدم. مدت حضور من در جبهه حدود ۹ ماه بود و از این دوران خاطرات زیادی دارم. صمیمیت بین رزمندگان و فداکاریهای آنها مثال زدنی بود. به طور کلی بگویم که من در مدت خدمت خودم در ذوب آهن، در پادگان و در خط مقدم جبهه هیچ مشکلی را حس نکردم و همه جا لطف خدا، تدبیر رهبری و فرماندهان و حضور و فداکاری مردم بسیار آشکار و ارزنده بود. اضافه نمایم، نقش ذوب آهن در جنگ چه از نظر نیروی انسانی و چه از نظر تجهیزاتی نیز غیر قابل انکار و بسیار عظیم و زبانزد بود. به عنوان مثال نقش ذوب آهن در رابطه با ساخت پل خیبر، ایجاد خاکریزها، سنگر سازیها، ش. م. ر، کمکهای مالی و ... واقعاً گویا و خاطره انگیز است.
۲- خاطره بمباران ذوب آهن اصفهان در شهریور ماه ۱۳۶۵: در مورد چگونگی بمباران ذوب آهن اصفهان توسط هواپیمای دشمن باید یادآور شوم که من آن زمان داخل پادگان مالک اشتر بودم که ناگهان محوطه کنورتور فولاد سازی بمباران شد. در این شرایط همه کارکنان سراسیمه جهت خدمت و نجات دیگر همکاران زخمی خود به محل هجوم آوردند. بعد از بمباران نیز برای بازسازی کارگاهها تلاش بسیاری کردند. حالات کارکنان در آن شرایط به هیچ عنوان قابل توصیف و بیان نبود. در آن جا یک حالت بسیار خاص، مهربانانه و معنوی حاکم و همه چیز قابل توجه بود.
۳- خاطرهای از جابجایی معجزه آسای نیروها و حفظ مهمات در عملیات خیبر: در مورد خاطرات خط مقدم نیز بگویم که این خاطرات زیاد است. من از عزیزانی مانند شهید بزرگوار خطیبی که اهل خیابان زینبیه اصفهان بودند و شهید صادقی که خدا آنها را رحمت کند خاطرات زیادی دارم. فقط بگویم که اینها نقش عظیمی در انجام امورخط مقدم جبهه داشتند. من از یک اتفاق و امداد الهی که در عملیات خیبر و جزیره مجنون برای نیروهای گردان ما به وقوع پیوست خاطرهای ویژه دارم که برای تان نقل میکنم. زمانی که بنا بود گردان ما در خط مقدم جزیره مجنون جایگزین گردان دیگری شود، هواپیماهای میراژ عراقی وارد منطقه شدند و اقدام به بمباران شیمیایی وسیعی نمودند. در این شرایط حفظ جان رزمندگان سخت و امکان جابجایی و حفظ مهمات مشکل شده بود. در این حال رزمندگان اسلام به پیشگاه الهی دست به دعا برداشتند و خالصانه از خدا کمک خواستند. بعد از این دعا بود که هوا کاملاً ابری شد و دیگر هواپیماهای دشمن به هیچ وجه قادر به فعالیت پروازی در سطوح پایین نشدند و ما به راحتی جابجایی نیروها و حفظ مهمات را انجام دادیم. سپس نیروهای امدادی وارد منطقه شده و موفق به پاکسازی منطقه از آثار شیمیایی دشمن شدند. چنانچه میدانید هرهواپیمایی برای زدن نقاط مورد هدف باید در سطح پایین حرکت کنند تا از دید خود استفاده کنند و اگر هم خیلی پایین بیاید ضد هواییها آن را هدف قرار میدهند. اگر هم خیلی در سطح بالا باشند که برای هر اقدام موفقی امکان شناسایی و دید لازم را ندارد. این بزرگترین خاطرهای است که من همیشه از آن منقطه به یاد دارم.
۴- خاطرهای از بمباران دشمن و جان سالم به در بردن در جزایر مجنون: یادم هست که در روزی از روزهای حضور در جزیره مجنون در سال ۶۲ بعد از این که من وصیت نامه خود را نوشته بودم و رفته بودم که آن را به دفتر تبلیغات جبهه تحویل دهم، در همین حال هواپیمای دشمن اقدام به بمباران منطقه نمود و من که نزدیک محل بمباران بودم به گوشهای پرت شده و به شدت گل آلود و سیاه شدم. در این حال همرزمان حاضر در محل فکر میکردند که من شهید شده ام. در این حال بعد از فروکش کردن دود و آتش وقتی مرا با پیکر و لباسهای سیاه و به صورت زنده مشاهده کردند تعجب کردند و باز، چون میدیدند که من با توان و پاهای خود قادر به راه رفتن هستم خوشحال شده و میخندیدند. آنها به من میگفتند: مگر تو در این دود و آتش شهید نشدهای؟! و من به آنها گفتم که نگران نباشید: بادمجان بم آفت ندارد.
۵- حرف آخر و توصیه به مطالعه مستندات جبهه و جنگ: در پایان خاطراتم اضافه نمایم که، اکثر جنگهای مختلفی که در دنیا اتفاق افتاده است، ثبات خاصی نداشته و ابر قدرتها عامل و شروع کننده و خاتمه دهنده آنها بوده اند. در جنگ ما که مقدس بود، همه اقشار نیزبا تقدس خاصی به صحنه آمدند و از رهبری گرفته تا بخش قابل توجه مردم و حتی آن پیرزنی که زحمت کشیده و تنها دارایی خود و تخم مرغهای خانه اش را به رزمندگان اهدا میکرد، همه به دفاع پرداخته و نتیجه مقاومتهای خود را هم دیدند. درخواست من از مردم زمان حاضر، رزمندگان سابق و هم کسانی که آن زمان نتوانستند وارد مراحل مختلف جنگ شوند این است کهای عزیزان، الان که امنیت و فرصت لازم را دارید، سعی نمایید کتابهای فراوان و مستندهای جالبی که در این رابطه تهیه و در دسترس قرار دارد را مطالعه کنید. بدون شک شما در این مطالعه از جزییات وقایع روی داده، امدادهای غیبی، الطاف الهی و فداکاریهای رزمندگان عزیز مان در طول ۸ سال حماسه و خون آگاه میشوید. با آگاهی لازم نیز قدردان حماسهها و فداکاریهای تمام ایثارگران خواهیم بود.